دو روزی کلیبر بودیم..
دو روزی رفتیم کلیبر ، اونجا حسابی بازی کردی. اینجا آتیشروشن کرده بودیم. همه هیزم ها رو اوردی ریختی رو آتیش، لباسات کاملا سیاه شده بود. دیشب از بس بازی کردی و خسته شدی ،فردا صبحش تا۱۰ خواب بودی،به زور بیدارت کردم که پاشوبازی کن امشب میریم تبریز. اینجا چکمه پوشیدی و خاکستر ها رو جمع میکردی و بیل میزدی باغچه رو از تو باغچه سیب زمینی از زمین پیدا درآوردی و کلی ذکق داشتی ، مدام منو صدا میزدی مامان بیا بببین سیب زمینی پیدا کردم و گوجه فرنگی اینجا برا زنبورا خط و نشون میکشی و اذیتشون کردی با چوب زدی رو کندو ها ... آخ آخ اینجا هم زنبوره که خط و نشون میکشیدی براش...
نویسنده :
طناز (مامان آروين)
23:24
اروین با یه سورپرایز برا مامانش
اروین و سورپرایزش برا مامان از سر کار که اومدم اومدط دم در که مامان چشاتو ببند سورپرایز دارم برات. و بله... مثه همیشه که عاشق گره طدن و یستن وسایلا با نخی،یه سر نخ به ستون و سر دیگه به در اتاق بسته بودی و ماشین و دوچرخه وبه قول خودت هاپو جون رو هم که عمو سعید گرفته برات رو بستی یه نخ که مثلا میفروشی... اینم چند تا عکس تو شهر بازی که ۳که روز پیش رفته بودیم. ...
نویسنده :
طناز (مامان آروين)
1:01
یه روز پاییری تو ایل گلی...
یه روز خوب و بیاد ماندنی تو ایل گلی یه دوستی پیدا کردی اونجا ، کلی قایم موشک باشک بازی کردی. سوار قایق شدیم. ... یه روز عالی بود..... همیشه شاد باشی پسرم ...
نویسنده :
طناز (مامان آروين)
21:40